عرفان



در پستهای قبلی  به معنای روزه اشاراتی شد. روزه یا صوم یعنی ندیدن و عدم توجه به غیر خدا. خواه این توجه به مادیات باشد و یا معنویات و لذات . اکل و خوردن در واقع همان معنای توجه به غیر حق تعالی است. در واقع شجره منهیه در بهشت همان توجه به غیر است و دستور به عدم تقرب به آن صادر شد و نه خوردن مصطلح. لا تقربا هذه الشجره فتا من الظالمین. به درخت نزدیک نشوید. قرب و نزدیکی و توجه به درخت، همان خوردن و اکل است. این خوردن مبطل روزه است. چون صائم تا رویت جمال خدا نباید از عالم ، اکل داشته باشد. در نتیجه خوردن به توجه است نه استفاده نمودن از نعمات مادی یا معنوی. اگر به دنیا دل ببندی روزه ات باطل است. و اگر به بهشت دلبسته باشی روزه ات باطل است و حتی اگر به مقامات معنوی و مکاشفات و کرامات دلبسته باشی و به آن توجه کنی، باز هم روزه ات باطل است. ولی همانطور که فقه آمده است چنانچه در ماه رمضان بی توجه غذا بخوری یا مبطلی را انجام بدهی روزه ات صحیح است. غذا خوردن از روی سهو و بی توجهی روزه را باطل نمی کند. و چون ظواهر شرعی بر مبنای حقایق باطنی نازل شده است، در باطن نیز اگر کسی از دنیا و لذات آن و نعم بهشتی و باطنی بهره ببرد ولی به آنها توجه و دلبستگی نداشته باشد، باز هم روزه اش صحیح است. زیرا باطن خوردن و اکل همان توجه است. عاشق الهی و یا دقیقتر عاشق ولی الهی به هیچ چیز جز معشوق توجه ندارد. اگر لحظه ای به چیزی غیر از او توجه کند، روزه اش باطل است. چنانچه در شب عاشورا امام حسین علیه السلام جایگاه اصحاب را در بهشت به آنها نشان داد همگی از بهشت روگرداندند و فقط به امام توجه کردند. به قول پیر هرات: الهی گل بهشت در چشم عارفان خار است و جوینده تو را با بهشت چه کار است؟ الهی اگر بهشت چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است. الهی بهشت بی دیدار تو زندان است و زندانی به زندان برون نه کار کریمان است. الهی اگر به دوزخ فرستی دعوی دار نیستم و اگر به بهشت فرمایی بی جمال تو خریدار نیستم. مطلوب ما بر آر که جز وصال تو طلبکار نیستم. روز م عاشقان را با قیامت کار نیست کار عاشق جز تماشای وصال یار نیست یا به قول حافظ: از در خویش خدا را به بهشتم مفرست / که سر کوی تو از و مکان ما را بس


مناجات از نجوا به معنای سخن پنهانی و درگوشی است. مناجات حقیقی در واقع تجلی ربّ در مقام تجلیات اسمایی است. این کلام پنهان، سخن و صوت نیست بلکه القای قلبی است که بالاترین ادراک و دریافت است. سخن و کلام و مناجات حق تعالی، حرف و صوت نیست حتی موسی که کلیم الله بود، خدا با او سخن به معنای مصطلح نمی گفت. بلکه با فعلش با او سخن می گفت. از این رو در کلام معجز نشان علوی آمده که انما کلامه فعله. نجوا که تجلی حق در قرب مطلق است در آینه عبد ظهور می یابد و عبد مظهر اراده و فعل خدا می گردد. به قول حافظ: در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / آنچه سلطان ازل گفت بگو می گویم. در این مقام حتی عقل سالک نیز راه ندارد گفت جبریلا بپر اندر پیم  / گفت رو رو من حریف تو نیم. 

آنچه که حق تعالی در مقام قرب به عبد الهام می کند، بنده آن را در عالم آشکار می کند. در این مناجات شریف حضرت علی علیه السلام می فرماید: الهی واجعلنی ممن نادیته فاجابک و لاحظته فصعق لجلالک فناجیته سرّاً و عمل لک جهراً. خدایا مرا از کسانی قرار ده که ندا دادی و آنها اجابت کردند و ملاحظه نمودی (گوشه چشم) پس بی هوش شدند بر اثر جلال تو. سپس تو در سرّ با ایشان مناجات کردی و آنها در آشکار و علن برای تو عمل نمودند. 

این فقره از مناجات شریفه به مقام بقای بعد الفناء اشاره دارد که بنده پس از اینکه در خدا محو و فانی شد، به مملکت وجود خود باز می گردد و سیر به سوی خلق انجام می دهد. این مقام کاملان مکمل است در این مقام بنده تمام اعمال و سخنانش تابع تجلیات الهی می شود که در این دعا به مناجات از آن یاد گردیده است. اینجا مناجات از خدا در قلب بنده است. چنین عبدی به مرتبه عصمت می رسد و انبیاء نیز از همین نقطه به عصمت رسیده اند.  


در ادبیات عامیانه ضرب المثلهای زیادی وجود دارد. ضرب المثل ها اغلب تشبیه معقول به محسوس است. یک امر معقول مثل خروج از حد خود را به صورت محسوس در می آوریم و مِثل برای آن می سازیم و می گوییم پایت را ازگلیمت درازتر نکن. خروج از حدّ را به خروج پا از گلیم تشبیه می کنیم. این کار را اغلب برای فهم بهتر و ملموس تر امور معقول انجام می دهیم. چون امور محسوس برای ما ملموس تر از امور معقول است. اما ما در ضرب المثلهای خود اغلب مساله خاصی را در مورد شباهت امر معقول با شیئ محسوس رعایت نمی کنیم. مثلاً می گوییم دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه. در این ضرب المثل انسان را به دیگ سیاه تشبیه نموده ایم. این تشبیه هیچ وجه خاصی ندارد فقط به خاطر رنگ سیاه دیگ، فرد خاطی را به دیگ تشبیه می کنیم. اما در ادبیات دینی ما یعنی قرآن و روایات قضیه به گونه دیگری است. متون مقدس مملو از تمثیل است. و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون.این تمثیلها بر مبنای خاصی است و آن مبنا تطابق با عالم مثال یا برزخ است. یعنی زمانی که در قرآن آمده که مثل کسانی که تورات را حمل می کنند و سپس آن را حمل نمی کنند؛ مانند الاغی است که کاغذ می ببرد؛ این یک تشبیه ساده مثل تشبیه های ما نیست بلکه صورت برزخی و مثالی آن است و در آن هیچ تحقیر یا توهینی هم وجود ندارد. یعنی در عالم برزخ آن شخص به صورت الاغی که بارش کاغذ است ظاهر می شود. یا اگر در کتاب الهی نعمتهای بهشتی به نهر شیر یا نهر عسل یا نهر شراب تشبیه شده این تشبیه یک واقعیت در عالم برزخ است. یعنی علم در عالم برزخ و مثال به صورت نهر عسل و یا شیر و یا شراب ظاهر می شود و اگر کسی چشم برزخی داشته باشد در همین دنیا هم می تواند آن را مشاهده کند و گرنه بعد از مرگ آن را در می یابد. 

نکته دیگر اینکه هر امری و چیزی در عالم مثال به یک صورت در می آید. چه امور محسوس مادی و چه امور معقول معنوی. مثلاً علم که امر معقول است به صورت شیر یا عسل یا شراب. و  حتی اشیاء مادی هر کدام به شکل خاصی در برزخ ظهور دارد. در نتیجه اعمال ما اعم از اعمال ظاهری و یا باطنی قلبی، در برزخ یک صورت مخصوصی دارد. لذا فرمود: انما هی اعمالکم ردت الیکم. این همان اعمال خودتان است که به شما بازگشته است. حتی رب و پروردگار در عالم برزخ ممکن است به صورت یا صور خاصی ظاهر شود چنانچه در روایتی آمده: رایت ربی فی احسن صوره. پس عالم مثال، جهان صورتهاست. خواه آن صورت از جهان مادی باشد یا آن صورت از عالم معقولات. لذا صور برزخی محتاج تعبیر و یا تاویل هستند. از این رو رویا و خواب، نیازمند تعبیر است. این تعبیر یعنی فهمیدن حقیقت و اصل آن صورتی که در خواب مشاهده شده است. چون خواب از عالم مثال است و ما خواب را در عالم مثال و با چشم برزخی مشاهده می کنیم. 

در قرآن و روایات و حتی کلام بزرگان الهی، مثالها همواره منطبق بر واقعیت مثالی است. یعنی آن امر مورد بحث در عالم مثال اینگونه ظاهر شده است. از این رو قرآن و روایات نیاز به تاویل دارند و معنای ظاهری عرفی آنها نمی تواند فهم صحیحی به ما ارائه دهد. همانطور که اگر ضرب المثل را به همان معنای محسوس برداشت کنیم، غلط خواهد بود. مثلاً دیگ که حرف نمی زند تا به دیگ دیگر بگوید رویت سیاه. قرآن و روایات نیز نیازمند تاویل و تعبیرند گاهی ممکن است برداشت ظاهری عرفی غلط باشد. برخی اهل ظاهر چنین پنداشته اند که ظاهر و باطن قرآن صحیح است، به این معناست که هر معنای عامیانه از ظاهر قرآن برداشت شود؛ صحیح است. مفسر ظاهری باید بسیار محتاط عمل کند. بلکه به نظر بنده اهل ظاهر اگر اندکی تقوا داشته باشند، نباید قرآن یا روایات را تفسیر کنند. تفسیر متون مقدس را باید به اهلش بسپارند. 

نتیجه اینکه مفسر حقیقی کسی است که به عالم برزخ و صور مثالی و بالاتر به عالم عقول مجرده راه داشته باشد تا بتواند معنای تمثیلات را در متون مقدس متوجه شود. او می داند که معنای حور و قصور چیست معنای مار و عقرب و آتش در جهنم چیست. یا منظور از زمین یا آسمان در هر آیه چه می باشد. بدیهی است اگر منظور از قرآن که کلام الهی است همین معانی متعارف مفسرین ظاهری باشد؛ کتاب حق در حد یک کتاب ساده و عامیانه تنزل پیدا می کند. و افراد صاحب عقول و سالکان از قرآن دیگر بهره ای نمی برند. همچون کتاب ابتدایی است که استادان را حظی نیست. اما قرآن دارای بطونی است که معارف لایتناهی در بر دارد. حقیقت قرآن در کتاب مکنونی است که ناپاکان و آلودگان به هوا و هوس و انانیت را به آن دسترسی نیست.

خلاصه اینکه تمثیلات در متون مقدس، منطبق بر عالم مثال و برزخ است چون کتاب الهی از عالم غیب به عالم عقول و سپس به عالم مثال تنزل یافته است. و تمثیلات آن همانند تمثیلات عرفی نیست که بر اساس سلیقه و یک شباهت ظاهری باشد. بلکه واقعیاتی است که در جهان برزخ کاملاً ملموس خواهد بود. لذا نمی توان تمثیلات قرآنی یا روایی را  کوچک ترین تغییری داد حتی کلام اولیاء خدا را نیز نمی توان تغییر داد زیرا آن نیز بر اساس حقایق غیبی است. در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / آنچه سلطان ازل گفت بگو می گویم.     


در علم هرمنوتیک که به فهم و تفسیر و تاویل متن می پردازد، نکاتی را در مورد نویسنده متن مطرح می کند که موجب فهم بهتر یک متن می شود البته همواره اذعان دارد که ممکن است ما هرگز نتوانیم مقصود اصلی یک متن را به طور کامل متوجه شویم. در مورد متون مقدس مثل قرآن فهم متن به وسیله احکام هرمنوتیکی میسر نیست. زیرا حق تعالی فراتر از زمان ، مکان، فرهنگ و زبان بشری است. همچنین انبیاء الهی نیز با قرب به حق فراتر از ادراکات بشر عادی حرکت می کنند. اما برخی از اهل ظاهر و متفلسفین چنین پنداشته اند که حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله نیز مثل ما افراد محجوب تحت تاثیر عوارض طبیعی و حجابهای بشری هستند و چیزهایی مثل زمان و مکان و فرهنگ بر ایشان موثر است. اما غافل از اینکه نه تنها حضرات معصومین علیهم السلام از عوارض خلقی و بشری مبرا هستند بلکه اولیای الهی نیز به مرتبه ای می رسند که  موارد فوق برای آنها مصداق ندارد. 

نکته بسیار مهمی که در هرمنوتیک مورد غفلت واقع شده مساله تقرب معنوی به منبع متن است. بی شک کسی که به صاحب یک متن تقرب معنوی داشته باشد از دیگران بهتر سخن او را درک می کند. مثلاً مادر سخن و احساسات بچه خود را از دیگران بهتر می فهمد. چون قربش از دیگران به فرزند بیشتر است. و یا دوست صمیمی از دیگران سخن دوست خود را بهتر متوجه می شود. بدیهی است کسی سخن خدا را بهتر می فهمد که به او نزدیکتر است نه اینکه بیشتر درس خوانده باشد. در نتیجه انبیاء و اولیای الهی سخن او را میفهمند . در مرتبه بعد هر کس به اندازه قرب خود می تواند از کلام حق بهره ببرد. اتقوا الله و یعلمکم الله اگر تقوای حقیقی داشته باشیم خدا به ما علم می دهد و یا در روایت است که لیس العلم بکثرة التعلم انما العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء علم به کثرت تعلم و آموزش نیست بلکه نور است و آن نور نیز توسط خدا به مومن داده می شود و اکتسابی نیست نه با تفکر و تعقل و نه با عبادات ظاهری. 

نکته دیگر اینکه همانطور که قبلاً گقته شد، قرب به خدا قرب به معصومین علیهم السلام است. کسی سخن خدا را می فهمد که به قرب معصومین رسیده باشد بر این مبنا کسی مثل اویس قرنی که به رسول الله تقرب یافته بود در حدی که زمانی دندان پیامبر در جنگ شکست شده بود همان موقع دندان اویس هم افتاد. پس بدیهی است اویس مشربی، قرآن و روایات را می فهمد و لو اینکه در ظاهر پیامبر را ندیده بود و درس و مکتب نرفته بود. اما ممکن است کسی مدعی علم باشد و کتاب تفسیر مفصل هم بنویسید ولی چون به قرب نرسیده است، چیزی از کتاب خدا نفهمیده باشد. و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور. پس راه فهم کلام خدا و یا روایات قرب به اهل بیت علیهم السلام است. 


در ادعیه معصومین علیهم السلام لطایف و معارف بسیاری نهفته است که اندکی از مومنین به آن راه می یابند. و ما چون اغلب به خاطر ثواب دعاها را می خوانیم از لطایف آن غافل می مانیم. در ابتدای دعا به یک نکته مهم اشاره دارد که کسانی از اولیای الهی می توانند راه های انبیای الهی را بپیمایند. لذا به صیغه جمع هر یک از انبیاء را نام می برد. فبعض اسکنته جنتک الی ان اخرجته منها و بعض حملته فی فلکک و بعض و بعض اولدته من غیر اب. در ابتدای دعا بجای کلمه انبیاء از کلمه اولیاء استفاده شده است. اللهم لک الحمد علی ما جری به قضائک فی اولیائک. در این دعا می فرماید اولیایی هستند که سیر و سلوکی مشابه انبیاء دارند به همین سبب ابن عربی در باب هر نبی یک فص ذکر نموده است. این دعا به ما این را تذکر می دهد که راه انبیاء برای دیگران نیز باز است و فقط مختص ایشان نبوده است. و گرنه بیان آن برای ما جز افسانه نبود چون ما نمی توانستیم آن را بپیمائیم. پس بر مبنای این دعای شریف کسانی هستند که مثل نوح خدا آنها را در کشتی حمل می کند. و بعضی از اولیای الهی مثل موسی از درخت با ایشان سخن می گوید و برخی مثل عیسی بدون پدر از مادر متولد می شود. از این رو عرفا گفته اند که فلان، المشرب بود یا فلان عارف، عیسوی المشرب. نکته دیگر اینکه به این نتیجه نیز می رسیم که سخن گفتن با درخت یا تولد بدون پدر معانی باطنی و تاویلی دارد چون به حسب ظاهر کسی جز عیسی بدون پدر به دنیا نیامده است. لذا جناب حافظ گوید فیض روح القدس ار باز مدد فرماید       دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد. با فیض الهی سالکان می توانند به مقام عیسی نائل شوند.


در باره آیه شریفه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً سخن بسیار رفته است. با مراجعه به تفاسیر، چیزی به عنوان طهارت ذاتی به معنایی که ذکر می شود مشاهده نشد و اغلب درگیر با اهل سنت بودند و اینکه اثبات نمایند این قسمت از آیه شریفه مربوط به ن پیامبر نیست بلکه به اهل بیت عصمت علیهم السلام  باز می گردد.  اما متاسفانه از این مطلب اساسی غافلند که معنای طهارت در اهل بیت با طهارت سایر انبیاء و اولیاء و با طهارت مومنین چه تفاوتی دارد و اساسا مراتب طهارت چیست و یا عصمت ایشان چیست و تفاوتش با عصمت انبیاء چه می باشد. ما در باب عصمت در مطالب قبلی نکاتی را به اجمال عرض کرده ایم. در باب طهارت نیز مطلب به همان سیاق است. طهارت در ائمه هدی علیهم السلام طهارت ذاتی است  و ذاتی به هیچ وجه تغییر نمی کند یعنی طهارت در ایشان زائل شدنی نیست. کما اینکه بُعد و جرم از جسم مادی  زائل شدنی نیست. نکته مهم در جایگاه معصومین این است که نسبتهایی که در تمام خلق جاری و ساری است در باره ایشان مصداق ندارد. کما اینکه در باره حق تعالی نسبتهایی مثل جهل و لغزش و ناپاکی بی معناست، در مورد ایشان هم، چنین نسبتهای خلقی بی معنا و سالبه به انتفاء موضوع است. از این رو ولی مطلق طهارت بالذات دارد نه اینکه خدا او را پاک می کند یا خدا نمی گذارد ناپاکی به او سرایت کند.  نسبتهایی از قبیل علم وجهل، طهارت و نجاست و . به ساحت اقدس حضرات چهارده معصوم علیهم السلام راه ندارد. این نسبتها برای دیگران وضع شده و برای ایشان معنا پیدا می کند کما اینکه این نسب به ذات الهی راه ندارد. 

اما در مورد سایر انبیاء و اولیای الهی، طهارت ذاتی به معنایی که عرض شد وجود ندارد. زمانی ایشان به طهارت می رسند که با اهل بیت پیوند برقرارکنند و مثل سلمان منا اهل البیت شوند. سلمان طهارتش بعد از وصول به اهل بیت بود یعنی زمانی که به قرب امیر المومنین علیه السلام رسید به طهارت دست یافت. و اگر از آن حقیقت دور شود دوباره باید طهارت بگیرد. بقیه انبیاء و اولیاء نیز همین طورند ولی خود علی علیه السلام طهارت ذاتی دارد و به هیچ چیزی نجس نمی شود بلکه او مطهِر دیگران است. لذا جنابت یعنی دوری از وصال ولی مطلق، که آن توجه به غیر است. جنابت از جنب است و جنب به معنای کنار بودن و بعد از آن حقیقت. لذا باید غسل کند و خود را با آب که تنزل ولایت است پاک کند هم جسم خود و هم خیال و ذهن خود و هم عقل خود و هم قلب را از توجه به غیر پاک نماید. پس حقیقت ولایت مطلقه چون طهارت اصلی ذاتی دارد همه چیز را پاک می کند و خودش به هیچ چیز نجس نمی شود. و دیگران با توجه به او و عنایت او به طهارت می رسند. 


چو در حضور تو ایمان و کفر راه ندارد

چه دوزخی چه بهشتی چه طاعتی چه گناهی

زمانی که عاشق به حضور معشوق می رسد چنان گرم عشق او می شود که از همه چیز حتی خودش غافل می شود. در این حال همه گناهان وی از بین می رود. این همان سجده حقیقی است که گناهان را مثل برگ ریزان پائیزی از بین می برد. چون او تسلیم معشوق است. اینجا دیگر ایمان و کفر معنا ندارد. از همه دوئیتها مثل ایمان و کفر، بهشت و دوزخ و خیر و شر رها می شود. این همان حضور قلب است حضوری که غیر در او راه ندارد. عاشق در این حال چنان محو معشوق است که هیچ اراده ای از خود ندارد و عشق او را به هر کجا که بخواهد می برد. 

این معنا در کربلا ظهور تام یافت مثلاً زهیر که عثمانی بود و مخالف اهل بیت. چون به این "حضور" رسید، کفرش به ایمان تبدیل شد یا به مقامی رسید که فراتر از ایمان و کفر است و مافوق طاعت و گناه مصطلح است. در مقام حضور، ایمان و کفر و طاعت و گناه معنای دیگری دارد. آنجا نگاه کردن به غیر، کفر است و گناه لایغفر. او بدون هیچ عمل ظاهری مثل نماز و روزه، به مقام شهود و شهادت حقیقی راه یافت. در یک لحظه، به مقام حضور و محضر معشوق رسید. و جذبه عشق او را از خود بی خود کرد. همینطور وهب مسیحی که با یک نگاه امام حسین علیه السلام به شهود رسید. بی گفتگو و بی دلیل و برهان به مقام شهادت و ولایت نائل شد. 

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمال چهره تو حجت موجه ماست.

پس در این مقام ایمان و کفر ظاهری یا طاعت و گناه ظاهری راه ندارد. حضور معشوق و عشق او همه معاصی و کفرها را محو می کند. 


گاهی سوالاتی پیرامون واقعه کربلا در اذهان نقش می بندند از جمله اینکه چرا امام حسین یا بقیه ائمه هدی علیهم السلام از قوای باطنی و غیبی در جهت حفظ خود یا از بین بردن دشمنان استفاده نمی کردند. پاسخی که علمای ظاهر داده اند این است که خدا به ایشان اجازه استفاده از قدرتهای غیبی را نداده است! این پاسخ ضعیف ترین پاسخ ممکن به این سوال است. مگر می شود خدا به کسی قدرتی بدهد و بعد او را از استفاده از آن محروم کند. پس این قدرت به چه کار می آید؟ او تمام صفات و اسماء الهی منجمله اسم قدیر حق را مظهر است. در نتیجه هر چه اراده نماید تحقق می یابد. از این رو در حدیث علوی آمده است که نحن اذا شئنا شاء الله و اذا کرهنا کره الله (وقتی ما می خواهیم خدا می خواهد و اگر ما نخواهیم خدا نمی خواهد). و یا نحن مشیت الله حاکی از خلافت و ولایت مطلقه امام علیه السلام بر کل عالم هستی است. 

نکته مهم این است که امام از همه قوای ظاهری و باطنی خود که نامحدود است استفاده می کند و خدا به او این اذن را داده است که با اختیار خود هستی را اداره کند کما اینکه الان حضرت ولی عصر علیه السلام عالم وجود را مدیریت می کند از غیب گرفته تا این دنیا. ولی ما به آن علم نداریم و تصور می کنیم امام باید ظهور کند تا بجنگد و بر دنیا و کره زمین حکومت کند. بی خبر از اینکه او حاکم مطلق عالم وجود است ولی ما چون نابینا هستیم خود و دیگران را موثر در دنیا می بینیم. پس اگر امام حسین علیه السلام شهید می شود خودش چنین اراده فرموده و این ظهور اراده خداست. ان الله شاء ان یراک قتیلاً  این جمله حاکی از خواست آن حضرت برای شهادت است. از این جهت یاری هیچ کس را نپذیرفت از ملائکه گرفته تا اصحاب خود حتی یاری برادر خود را نپذیرفت تا همگان بدانند که او غنی مطلق است و به هیچ چیز از عالم نیاز ندارد. بلکه همه هستی تکویناً و تشریعاً به او محتاجند. انتم الفقراء الی الله والله هوالغنی الحمید او تحقق بخش این آیه در عالم است. وقتی که فرمود هل من ناصر ینصرنی هیچ کس در عالم به حسب واقع وجود نداشت و ندارد که بتواند او را یاری کند بلکه اوست که همه را یاری می کند و به همه قدرت می دهد حتی دشمن ظاهری خودش. 

پس او پیروز مطلق است و هرگز شکست نمی خورد چون آنچه را می خواست و اراده نموده بود تحقق بخشید. و آن شهادت حقیقی و وصول به توحید بود. در واقع هدف حضرتش، رساندن اصحاب و انبیاء و اولیاء به مقام توحید بود و این هدف را در عاشورا تحقق بخشید. اگر او نبود و عاشورا نبود هیچ پیغمبری به نبوت و ولایت نمی رسید و هیچ ولیی به ولایت و توحید راه نمی یافت. در نتیجه او برای گشودن راه توحید حقیقی شهادت را انتخاب کرد و اینگونه راه توحید و ولایت و نبوت را گشود. آنهم 72 طریق و راه رسیدن به توحید را به عالم معرفی نمود. پس حادثه کربلا آنگونه بود که او می خواست و به هدف خود رسید.


کربلا فریاد تنهایی زند

نعره انی انا اللهی زند

لیس غیری لیس غیری فی الوجود

اسجدونی اسجدونی فی السجود

باز ماه محرم ماه احرام عاشقی سر رسید و عشاق با لباس مشکی محرم شدند. کربلا مارا سواد(سیاهی) آموز کرد          این سیاهی شام را روز کرد. این احرام محرّم، عاشق را به حرم معشوق و محبوب راه داده و محرمِ او می کند. این حج عاشقی و این احرام، مثل حج کعبه احکام شرعی و فقهی و مبطل و واجب و مستحب ندارد. هیچ کس در این حج، حجش باطل نیست و هیچ شرطی مانع این حج نخواهد بود. در احرام حج اعمالی بر محرم، حرام است و مبطل حج. اما در عشق حسینی همه اعمال عاشق مقبول است و مبطل این احرام نیست حتی عملی از روی ریا باشد! ریایی که در همه اعمال و عبادات شرعی مبطل عمل است اینجا مبطل نیست. همانطور که در روایت است که من بکی او ابکی او تباکی وجبت له الجنه ( هرکس گریه کند یا بگریاند و یا خود را به گریه بزند جنت بر او واجب است). یعنی همان موقع در جنت و بهشت است. و جنت اینجا به معنای پوشش و لوای حسینی است.  احکام این حج و طواف، در کتاب عشق ثبت است (و لدینا کتاب ینطق بالحق). عاشق، کتاب عشق در جانش است و او خود به خود از احکام عاشقی متابعت می کند. لذا اعمالش مقبول درگاه معشوق است. هر عمل عاشق، حتی اعمال ناخودآگاهش زیباست. از آن رو که آن حرکت را به عشق محبوب انجام داده است. حتی اگر آن عمل به حسب ظاهر ناقص و معلل باشد. دوست دارد یار این آشفتگی         کوشش بیهوده به از خفتگی

و البته این کوشش از منظر معشوق بیهوده نیست ولی به حسب ظاهر ممکن است بیهوده به نظر رسد. و پس از ماه محرم و صفر اعمال همه عشاق مقبول درگاه حسینی است و همگی ماجورند. اعم از کسانی که در ظاهر حرکت کردند تا کسانی در عشق حضرتش سوخته اند.  در همه مردم یک عشق و هیجانی در محرم وجود دارد از مدتها قبل در حال تدارک مراسم این ماهند. این است جذبه حسینی که همه را در بر می گیرد. حتی ارامنه که در داخل کلیسا پرچم یا ابوالفضل العباس نصب می کنند. 


کفر در لغت به معنای پوشاندن و کافر کسی است که چیزی را می پوشاندو مخفی می کند. در برخی مباحث اشاره گردید که ادبیات شرعی به معنای اصلی هر کلمه اشاره دارد نه معنای اصطلاحی آن. به نظر می رسد برای کافر سه معنا وجود داشته باشد. اول کافر مصطلح فقهی است که اشاره به غیر مسلمانان دارد. احکام فقهی خاص از طهارت و نکاح و . بر ایشان جاری است. در قرآن بیش از 500 مرتبه کفر و مشتقاتش آمده است. و اغلب کفر در مقابل ایمان ذکر شده است. یعنی گروهی به حقیقتی کافر و گروه دیگر به آن مومن هستند. معنای دوم کفر که اغلب مسلمانان از آن بی خبرند و به آن مبتلا هستند به معنای پوشاندن خدا به مخلوقات است. نسبت دادن حوادث و افعال به خلق استقلالاً کفر و شرک محسوب می گردد. در واقع ما خدا را به موجودات و خلایق می پوشانیم و در واقع به حق تعالی کافر هستیم زیرا همه امور به اراده و مشیت خداست ولی ما آن را قبول نداریم و افعال را به خود نسبت می دهیم. این کفر خفی و شرک خفی است. احکام فقهی فقط برای دسته اول صارد نشده است بلکه برای مراتب دیگر هم وجود دارد. ایمان ظاهری موجب طهارت ظاهری و ایمان قلبی موجب طهارت باطنی می گردد. ممکن است کسی ایمان ظاهری داشته باشد ولی کفر عملی و قلبی داشته باشد. با چنین شخصی نمی توان نکاح و ازدواج باطنی داشت. وی دارای نجاست باطنی است و باید از او اجتناب کرد. در نتیجه همه احکام فقهی در مورد او نیز صادق است. 

اما معنای سوم کفر یعنی پوشاندن خلق. کافر در اینجا ولیّ خداست و او خلق را منکر می شود و به عکس عامه تمامی افعال را به حق نسبت می دهد و خلق را اصلاً مشاهده نمی کند تا بخواهد به ایشان فعلی را نسبت دهد. آن ولی خدا به سبب کشف الهی مشاهده می کند که تمام موجودات فعلشان ظهور فعل خداست. لذا به مرتبه فنای افعالی می رسد. این اولین مرتبه از مراتب توحید است. احتمالاً بسیاری از آیات که در باره کفار آمده مصداق معنای دوم و یا سوم باشد. ممکن است آیاتی از قبیل: ان الذین کفروا سواء علیهم أ أنذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون. زمانی که پیامبر به رسال مبعوث گردید همه مردم کافر بودند و با انذار و تبشیر وی مسلمان شدند پس چگونه ممکن است که انذار پیامبر بی تأثیر باشد. احتمالاً منظور فانیان در حق است که چنان محو و فانی در خدا هستند که هیچ توجهی به غیر ندارند و نذار در باره ایشان بی اثر است. یا آیه شریفه صم بکم عمی فهم لا یرجعون. کوران و کران و گنگانی هستند که به هیچ وجه به عالم دنیا و کثرات بر نمی گردند. بر همین مبنا ابن عربی در فتوحات بابی به نام اولیای کافر دارد. 


عنوان منزه از نعوت است علی 

بر ذات حق آیه ثبوت است علی

زان ناقه سواری و حضور شب دفن 

پیداست که حی لا یموت است علی

یا به قول حافظ:

معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کند.

هر کس در باره امیر المومنین علی علیه السلام هر سخنی بگوید و هر نعت و مدح و تمجیدی داشته باشد، مقصر و کوتاه است. چون معرفت او در ادراک احدی از موجودات نمی گنجد از ملائکه مقرب تا انبیاء و اولیای الهی. فقط حضرات چهارده معصوم که در حقیقت با آن ذات یگانه اند، حضرتش را می شناسند. اوست وجود مطلقی که همه موجودات مظهر وی می باشند. او تمامی اسماء الهی مظهر است و اسم اعظم الله اوست. السلام علی اسم الله الرضی و وجهه المضیئ. او در همه صور عالم ظاهر است. 

ای تو پیدا در ظهور کائنات

وی تو پنهان در حجاب ممکنات.

اگر دیده ای بتواند حجب تعینات و ممکنات را خرق نماید، جمال وی را در همه اشیاء مشاهده می کند. به دریا بنگرم دریا تو بینم / به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

یا علی جان تو منزه از نعتها و ستایشها هستی. لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک. یا علی جان تو آنی که خود بر خود ثنا گفتی و هر چه ما بگوییم قصور و تقصیر است. یکی از صور آن حقیقت در جهان مادی در 1400 سال قبل را مردم مشاهده نمودند در حالی که او خود مصوِر (به کسر واو) است و در هر صورتی و زمانی که اراده کند ظاهر می شود. به همین سبب است که که خودش جنازه مطهر خود را تحویل گرفت و در قبر نهاد. هر کس که از آن حقیقت سخن گفته در حد فهم و عقل خود او را ستوده است در حالی که او در اوهام خلایق نمی گنجد. عارفی که در جمال او حیران و در تجلیات او محو می شود هیچ سخن و کلامی در باره او نمی گوید و اگر بناچار از او بگوید از قصور خود توبه می کند.  زیرا سخن گفتن از نامحدود، نوعی محدود کردن اوست و این خطاست. اما عاشق را ناگزیر از سخن گفتن با معشوق است! . 

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم

بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم.


جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید

هلال عید در ابروی یار باید دید

در روایت معروفی که اغلب در باب فقه از آن استفاده می شود؛ آمده که حضرت صادق علیه السلام فرموده که صم للرویه و افطر للرویه. (وقتی ماه را دیدی روزه بگیر و وقتی ماه را دیدی افطار کن) در مطالب قبلی در باره عید و عید فطر در وبلاگ سخن گفته ایم اما به مناسبت یک نکته در باب فطر می گوییم. عید به معنای بازگشت و عود است و عید فطر به معنای بازگشت به فطرت توحیدی است که هر کس با آن آفریده می شود (کل مولود یولد علی الفطره) و این فطرت خداجو و خدا خواه است. یکی دیگر از معانی فطر به معنای شکافتن یا خرق و پاره نمودن است. اگر کسی با سیرو سلوک کامل که روزه داری است، حجابهای خلقی را بشکافد آن وقت جمال یار را مشاهده می کند. آن موقع برای او عید است یعنی به حقیقت خود و خالق خود رجوع نموده است. حافظ در شعر فوق اشاره دارد که عید زمانی است که محبوب و ولی الهی در قلب عبد ظهور کند. در این زمان دیگر از غیر حق و محبوب نمی خورد بلکه با جمال یار روزه اش را افطار می کند. چنانچه حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله فرمود ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی. من نزد ربم بیتوته کردم و او به من طعام و شراب داد. طعام و شراب تجلیات الهی بر قلب عبد است. و بنده به ربّ خود افطار می کند. و در ضیافت حق تعالی  که احدی از آن جز اولیاء و انبیاء خبر ندارند میهمان می شود. اعددت لعبادی ما لا عین رات و اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر (برای بندگانم چیزهایی مهیا کردم که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب کسی خطور نموده است.) 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Anna ویکی چجور Cucunguk انجام پروژه های برنامه نویسی php طراحی سایت Sarah چت | ناز چت | nazchat | چتروم ناز | نازچت اصلی | ناز چت شلوغ لایف استایل ایرانی Christy Melissa